سی سالگی!

ساخت وبلاگ
بامداد 29 آذره. 18آذر آخرین روز کاری م توی اون جهنم بود. نه. نمیخوام برگردم. اما بیکارم. و حس می کنم بطالت واره زندگیم. برای برا شونصدم یا به طور دقیق بار ششم کنکور دکترای ادبیات ثبت نام کردم. پارسال باز یه ذررررره خوندم اما دفعات قبل هی نخواندم. الانم نمی دونم تا دوماه آینده می خونم یا نه. امیدوارم بخونم. خدایا بیکاری خوب نیست. برای منی که دل در بر و می بر کف و معشوق به کام نیست بیکاری هم خوب نیست. طلایی میگه گاج. گلواژه هم که رفتم. تخته سیاه نشد. منتشران نیرو نمی خواست. مهر و ماه هیچی. مرآت زنگ نزد. خدایا من دست گدایی م فقط و فقط به مت خودت درازه و گدای سمجی هم هستم. تنهام نذار مثل همیشه خوشحالم کن اون قدر که هیچ کس فکرشو نمی کنه + نوشته شده در  یکشنبه بیست و هشتم آذر ۱۳۹۵ساعت 23:57&nbsp توسط من  |  سی سالگی!...
ما را در سایت سی سالگی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 30salegitor بازدید : 143 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 12:46

بیکارم

و این درده

خدایا

داری به چی نگاه می کنی؟؟؟؟؟

دریاب منو

لطفا

لطفا

لطفا

هرچه سریع تر

من با لطف تو از اون جهنم اومدم بیرون

شرمنده م نکن

+ نوشته شده در  شنبه یازدهم دی ۱۳۹۵ساعت 12:46&nbsp توسط من  | 


سی سالگی!...
ما را در سایت سی سالگی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 30salegitor بازدید : 168 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 12:46

خیلی وقته نیومدم که بنویسم. از کاگو بیرون اومد. تولد نسیم رفتم کرمانشاه. بعد بیکاری کشیدم و خیییییلی جاها برای مصاحبه رفتم که نشد. بعد پیام دادم سمیرا و اومدم اینجا. مهر و .... از 23 دی اینجا مشغولم و پستم مسئول تالیفه و حقوقوم قراره همون باشه که بوده. محیط آرومی داره. خدایا خیلی خیلی شکرت . . پریشب احسان با سه تا دختر لاس زده توی اینستاگرام! اینا یعنی زلزله. یعنی حواسم باشه کجا دارم یادگاری می نویسم و به کی دارم همه جوره می بازم. رفتارشم جالبه آخه! چک تسویه مم گرفتم دو سه روز پیش. طلا خریدم. خدایا . . دندون عقلمم کشیدم! باشگاهم میرم دوشنبه چهارشنبه. خلاصه که . . خدای من خدای خوبی هاست . . + نوشته شده در  شنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۵ساعت 11:56&nbsp توسط من  |  سی سالگی!...
ما را در سایت سی سالگی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 30salegitor بازدید : 148 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 12:46

اولین چالش

پریسا یه کم هاره

یه کم اعتماد به نفسش زیاده

یه کم پرروئه

و جباری هم که معلوم الحاله!

خیلی هم خوب

مشکلی نیست واقعا

و الان شادم

حداقل اولین چالش روز اول نبود! روز 27م شد!

+ نوشته شده در  سه شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۵ساعت 14:51&nbsp توسط من  | 


سی سالگی!...
ما را در سایت سی سالگی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 30salegitor بازدید : 145 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 12:46

اینجا هم موجودات عوضی داره. اما کمن. سه نفرن.

تصمیم دارم فعلا چیزی نگم اما کار اگه به جای باریک رسید صدام دربیاد.

اصولا سکوت خوبه و من تصمیمم همینه.

از صبح عصبی م و هی می خورم.

خدایا شکرت.

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۵ساعت 15:3&nbsp توسط من  | 


سی سالگی!...
ما را در سایت سی سالگی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 30salegitor بازدید : 138 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 12:46

یه جا دیگه وا کردم که با خدا حرف می زنم توش.

برا همین از اینجا دارم.

باید یکی شن.

اما نه فعلا.

عجالتا افشین و سکینه اومدن و مشغول به کار شدن.

آسمون آبیه.

خدا مثل همیشه مهربانه.

پیام زنگ زده که میاد تهران و منم می بینه.

دلم احسان میخواد هر روز هفته.

و خوبم. هزار بار شکر.

+ نوشته شده در  دوشنبه نهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 16:43&nbsp توسط من  | 


سی سالگی!...
ما را در سایت سی سالگی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 30salegitor بازدید : 131 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 12:46

اینجا هم مدیرش یهو بی منطق میشه و می تونه کل روز من و خراب کنه. اما مهم اینه که من اون آدم سابق نیستم. همه چیز برای من تغییر کرده و من کارمند وظیفه شناس اما بی خیالی م. دیروز صبح مترو خراب بود و چه لطفی بهم کرد خدا که حکیم رو رسوند. با احسان بیخودی اعصاب خوردی راه انداختم و همین باعث شد بهتر فکر کنم. خواب بهار واقعا می چسبه هرچند کلا زمستونه بس که سرده. + نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم فروردین ۱۳۹۶ساعت 12:9&nbsp توسط من  |  سی سالگی!...
ما را در سایت سی سالگی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 30salegitor بازدید : 128 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 12:46

بی حسم. کل هفته رو کار می کنم که احسان بیاد و وقتی احسان نمیاد فقط به خواب جمعه فکر می کنم. هنوز کتابای روی میز کامپیوتر جمع نشده. هنوز میز اتو نخریدم. هنوز کلی کتاب دارم که نخوندم. کلی شعر دارم که نگفتم. هنوز جوانم و موهامو هایلایت طلایی کردم تازه. زندگی شبیه همیشه س و من بیشتر از همیشه به احسان وفادارم و شاید این وفاداری به خاطر بی حوصله بودنمه و شاید به خاطر نبودن آدم جدید باب میله و شاید به خاطر علاقه ی بی منطق زیاد شده م به احسانه. واقع بینم و غمگین اما بلند بلند می خندم. اطرافم چیزی برای شادی مضاعف نیست و سعی می کنم از خاطره هام برای خندیدن استفاده کنم. دائم خوابالوده ام و نگران که خواب نمونم. هی سعی می کنم پس انداز کنم و هی بیشتر خرج می کنم و هی سعی می کنم بی خیال باشم و . . این مورد و بلد شدم. زود بی خیال میشم. بی خیال دعوا، بی خیال بی شرفی بقیه، بی خیال خواسته هام حتی! که البته این مورد آخری هنوز نتونسته نهادینه بشه شکر خدا. اینا رو گفتم که اگه یه روزی حالم فرق کرد بیام ببینم کجا وایساده؟ نه! نشسته بودم و هی 29 سالگی مو می دیدم که داشت می دوید به سمت رفتن .  هوا خنک شده و میشه پنجره رو به امید هوای خنک و تازه باز گذاشت.  + نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 9:47&nbsp توسط من  |  سی سالگی!...
ما را در سایت سی سالگی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 30salegitor بازدید : 133 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 12:46

خواستم بنویسم دیدی چه ساده سی ساله شدم؟ بعد دیدم اصلا هم ساده نبوده. در واقع کلی سختی کشیدم یه جاهایی. به هر حال! من الان یه کهنه شرابم که سی سالمه! شغلمم عوض کردم! و اون مدیر سابق عوضی نمیخواد تسویه حساب کنه با من. که قطعا شکایت می کنم. دو هفته ی پیش کلا با مریضی و حال بد گذشت. خدا ببره نیارش دیگه. خیلی اوضاع بد بود. اوضاع مالی هم که خراب. خدایا مهربونی کن مث همیشه. احسانم که نمی دونم چشه. حس می کنم یواشکی داره خیانت می کنه. البته من کلا انسان بدبینی ام! و اون میگه که فقط با منه. خدایا . . خودت درستش کن. همه چی رو. + نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۶ساعت 9:56&nbsp توسط من  |  سی سالگی!...
ما را در سایت سی سالگی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 30salegitor بازدید : 122 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 12:46